نوشتن ...

ساخت وبلاگ
بعد از مدت‌ها باهاشون ویدئوکال کردم. امروز دو نفر دیگر اعدام شده بودند. دو جوان بی‌گناه که هنوز زندگی را تجربه نکرده بودند.سعی کردم حرف‌های خوب بزنم. از جشن سال نو گفتم. از آتش‌بازی شب سال نو و برلین نورانی. از مرد ایرانی عجیب همسایه و آهنگ‌های ترکی‌اش. با هدی مسخره بازی درآوردیم سر خرید‌هایش. گفتم شاید پاسپورت را بگیرم امسال. گفتم «آخ اگه بگیرم واقعا راحت می‌شم، پاسپورت ایران اصن به درد نمی‌خوره.»بعد از یک ساعت و نیم حرف زدن، برایشان بوس فرستادم و خداحافظی کردم.آشپزی کردم و حمام رفتم.لئاندر مسج داده و از دوی امروزش گفته و برنامه خوابش که ممکن است به هم بریزد.نوید آزادی کینگ‌رام روی تکرار است.آن جمله‌ی لعنتی رهایم نمی‌کند. توی چشمشان نگاه کردم و گفتم پاسپورت ایران به درد نمی‌خورد.خوابم نمی‌برد.از این غم کشنده، از گفتن آن جمله‌ی لعنتی، بلند بلند گریه می‌کنم. و نمی‌دانم اینجا چه کار می‌کنم.و لئاندر در آن سوی جهان است، در سیاره‌ی دیگری. نوشتن ......ادامه مطلب
ما را در سایت نوشتن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2writing-h8 بازدید : 69 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 13:22

از صبح خبرهای اعتراضات سقز و کشته شدن آن پسر جوان را می‌خوانم. تلخ‌ام… تا اینکه فیلمی دیدم که پسر تیر خورده را به بیمارستان می‌برند و مردم اطرافش مستأصل و وحشت‌زده‌اند.دلم در هم پیچید. چند توئیت خارجی دیدم که از سازمان ملل تقاضای دخالت کرده‌ بودند چون رژیم ایران نه تنها آن دختر را کشته، بلکه از گروه‌های تروریستی حمایت می‌کند و همان رژیمی است که می‌خواهد ملت اسرائیل را نابود کند.گوشی را انداختم کنار.در خیالم سعی کردم حرف بزنم. تبدیلش کنم به کلمه. بلند بلند برای لئاندر توضیح دادم که از چه غمگینم و این غم خصوصی چه بلایی سر من و حرف‌ زدنم با او و بقیه می‌آورد.قطره اشکی آمد و بعدش بلند بلند در اتاق خالی گریه کردم. به انگلیسی حرف می‌زدم و جمله‌های نیمه‌کاره‌ام با گریه تمام می‌شد.وسطش گفتم it’s a grief. But it's not mine. It's like a public grief. And there’s no one around me who could understand.باورم نمی‌شد که به خاطر چنین چیزی گریه می‌کنم.به Matt فکر کردم. اینستاگرام را باز کردم و صفحه‌اش را دیدم. با آن حال خوش و امید همیشگی‌اش که درِ آفیس را باز می‌کند و توی دوربین لبخند می‌زند. فکر کردم به دنیا آمدنش در جای دیگری از این کره‌ی گرد چه همه چیز را عوض می‌کند. او شبیه آدم فضایی‌ای می‌شود که از جهان دیگری آمده است. در دلم بدم آمد از آن لبخند احمقانه‌اش.از اینکه این حال بد برای من است و نه او.احمقانه است. انگار چندان با غم خصوصی فرقی ندارد. احتمالا کسی که عزیزی را از دست می‌دهد هم از دیدن شادی دیگر آدم‌ها یک‌جور عجیبی می‌شود.ترکیبی از حسادت و تنهایی، انگار در جهان دیگری زندگی می‌کند و کسی شریکش نیست.غم پرده کلفتی است که تو را از محیط پیرامونت جدا می‌کند. تنها راه نفوذ کردن به آن -حتی نوشتن ......ادامه مطلب
ما را در سایت نوشتن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2writing-h8 بازدید : 66 تاريخ : پنجشنبه 28 مهر 1401 ساعت: 10:41

امروز از بلاک درآوردمت.دلم برای تو تنگ شده، بعد از این یک سال و نیمی که هیچ حرفی نزده‌ایم...دلم برای حرف زدن با تو، سوال کردن‌های تو و گوش دادنت به تحلیل‌های من تنگ شده. که در سکوت نگاهم کنی، اخم کنی و هر از گاهی هم لبخندی بزنی.اما نگران نباش… من آنقدرها هم خودخواه نیستم که به سراغت بیایم.می‌دانم از احوال ناخوشم است که تو را طلب می‌کنم.دلم می‌خواهد همه چیز را به تو بگویم.مغزم دارد منفجر می‌شود، توی خودم جمع نمی‌شوم. این بهت و درد را همه‌جا می‌برم. ثانیه‌ای رهایم نمی‌کند.روز و شبم اوست. لحظه لحظه‌ام اوست.توی جلسه، توی اتوبوس، توی خیابان اوست. کنار گل‌ها، کنار گاز، روی مبل اوست. روی پوستم، توی تخت اوست. تسخیرم کرده.دوستش دارم و دوستنش ندارم. همه‌ی غلط‌ها درست به نظر می‌آیند و همه‌ی درست‌ها غلط. انگار دیگر نه راه پس مانده و نه راه پیش...گیر کرده‌ام پیش خودم. بیشتر از همیشه گیر کرده‌ام. اما تو نیستی.در خیالم همه‌اش را به تو گفته‌ام. توی همان کافه‌ای که بار اول بیرون از مکان همیشگی دیدمت، در کاخ نیاوران.تو همیشه جایگاه شنیدن بودی. جایگاهی که فقط مال تو است انگار. هیچکس مثل تو آن را خوب بلد نیست.با دقت نگاه خیره‌ات را می‌دوزی به من و همیشه چرت و پرت‌هایم را جدی می‌گیری. همه‌اش یادت می‌ماند. من یادم می‌رود که چه گفته‌ام، اما توی لعنتی همه‌ چیز را به یاد داری. حرف‌های ۶ ماه پیشم را می‌گیری و می‌گذاری کنار حرف‌های یک ماه پیشم که تناقض‌گویی هایم را نشانم دهی.من اما همیشه آدم کوری بودم برای تو. من هیچوقت نبودم برای تو. هنوز هم نمی‌فهمم در من چه می‌دیدی که همه‌جا با منی که پیوسته در حال فرار بودم  می‌آمدی.می‌دانم اگر بگویم می‌شکنی.من نوشتن ......ادامه مطلب
ما را در سایت نوشتن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2writing-h8 بازدید : 152 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 3:35

آدمی در آیینه‌ای که دیگری در مقابلش می‌گیرد زنده است. جان‌های به هم‌پیوسته‌ای که زنجیره‌ی حیات هم‌اند. حتی اگر دور. حتی اگر دیر. نوشتن ......
ما را در سایت نوشتن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2writing-h8 بازدید : 130 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 3:35

دو روایت متفاوت. دو احساس متناقض.   می‌توانم تا انتهای هر یک از این روایت‌های اغراق شده‌ بروم و به حضور روایت مغایرش فکر نکنم. عجیب و خسته‌کننده است. انگار از شر آن دیگری خلاص نمی‌شوم. در بی‌خیالی اول نوشتن ......ادامه مطلب
ما را در سایت نوشتن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2writing-h8 بازدید : 114 تاريخ : شنبه 20 دی 1399 ساعت: 1:06

اول که خواندمش غمگین شدم، و فکر کردم که دیگر چه کارهایی کرده ام که ناخواسته آشفته کرده آدمی را. اینکه چقدر دور و عجیب است نتایج کارها با نفس انجامشان.بعد متن را دوباره خواندم. سه باره هم.دیدم من در یک نوشتن ......ادامه مطلب
ما را در سایت نوشتن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2writing-h8 بازدید : 113 تاريخ : جمعه 4 بهمن 1398 ساعت: 14:26

دیگر آنقدر دور است و ناشناخته، که هیچ نزدیکی یا همذات‌پنداری‌ای با او حس نمی‌کنم.غرق کار و آدم‌ها و اتفاقات جدید زندگی. اتفاقاتی که بخشی از آن نبودم و دیگر دستمایه‌ای نیست برای فهمیدن حالش.اما،گاهی، ا نوشتن ......ادامه مطلب
ما را در سایت نوشتن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2writing-h8 بازدید : 96 تاريخ : جمعه 4 بهمن 1398 ساعت: 14:26

 

هر موج غمی که عقب می‌رود، 

ویرانگرتر و پرآشوب‌تر باز می‌گردد...

هر بار، سخت‌تر از بار قبل. 

ماندگار‌تر از بار قبل.

بلند تر از بار قبل.

نفس را تا کی می‌شود حبس کرد در  عمق دریایش؟

چشم تا کجا کار می‌کند در سوزش شوری اش...؟

قلب تا کی می‌تپد؟

 

نوشتن ......
ما را در سایت نوشتن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2writing-h8 بازدید : 115 تاريخ : جمعه 4 بهمن 1398 ساعت: 14:26

حالا دیگر تبدیل شده است به یک واکنش ناخودآگاه.غم و غصه ام که زیاد می شود،اولین باران پاییزی که می زند.کامواها را از کمد بیرون می آورم و دستانم می بافند و می بافند و می بافند ... بی آنکه بدانم چقدر زما نوشتن ......ادامه مطلب
ما را در سایت نوشتن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2writing-h8 بازدید : 139 تاريخ : شنبه 25 اسفند 1397 ساعت: 1:14

  فکر می کنم حالا که دو سال از ایران رفتن می گذرد، می توانم درک کنم چرا هیچ وقت نظرات سیاسی اجتماعی غالب خارج نشینها درباره ایران به دلم نمی نشست. درباره عمیق ترین و مهم ترین دغدغه شخصی ام، مسئله زنان نوشتن ......ادامه مطلب
ما را در سایت نوشتن ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2writing-h8 بازدید : 126 تاريخ : شنبه 25 اسفند 1397 ساعت: 1:14